۱۳۸۹/۴/۱۵
ریشه در لیوان
همین که باید ماگ خودت راداشته باشی، همین که وقتی لیوان خودت نیست، چایی بهت نمیچسبد و انگارنهانگار که چایی خوردهای: یعنی پیر شدهای، یعنی ریشه بستهای. تمام شد آن انعطافپذیری و رهایی جوانی. تمام شد آن سیالیت و کولهبهدوشی.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
راستی داشتم فکر می کردم که ماه رجب اصولا چه نفطه مشترکی با پفک می تونه داشته باشه که آدم به لذت برندگان از اون نگاه کنه و حسرت بخوره اما خودش رو یه جورایی قاطی نکنه؟!
پاسخحذفاین سطرها کمی بوی خستگی می دهدها! نکند دارید دنبال بهانه می گردید که این کوله را یک مدت بگذارید زمین و استراحت کنید؟!
پاسخحذفکاری به جوانی و پیری و این مرزها ندارم، راستش آنچه من در این مدت از شهرنشین دیده ام این است که هیچ وقت این سیالیت از ذهنش و این کوله از دوش اش نمی افتد. حتی وقتی که نتیجه هایش دارند دور و برش می پلکند.
داشتم نگران میشدم که تو هم کرکره ها رو کشیدی!!؟
پاسخحذفبالاخره نوشتی ولی خسته ای