دخترم استعداد داستان نویسی دارد. این یعنی حواس قوی. یعنی دیالوگ ها را می شنود، روابط انسانی را کشف می کند. حرکات را یادش می ماند. حافظه احساس دارد. یعنی می داند هرجا چه حسی داشته. حتی بیشتر از اینکه خود جا را یادش مانده باشد حسی که داشته در ذهنش می ماند. و اینها معنی اش فقط داستان نویسی نیست. این توانائی ها می توانند او را به روز سیاه بنشانند .
ذره بین را که به کسی می دهی می توانی بگویی فقط بگیر روبروی منظره خوب؟ نه. او همه چیز را بزرگ خواهد دید. همه اتفاقات را به هم ربط خواهد داد. چه آنهایی که باید بدهد چه آنهایی که نباید. این دوربین چشمی که همراه او مادر زاد داده شده است همه مناظر دور را می آورد نزدیک. هم بدها را هم خوب ها. لذتها و رنجهای عمیق به او هدیه داده شده اند. کاش می شدیادش داداین حواس شفاف تیز را بعضی جاها غلاف کند. اگر غلافی بود که حس ها را می شد گاهی در ان پنهان کرد و وقتی لازمشان داری بیاوری بیرون، چه خوب بود. ولی نمی شود. آنها همه جا با تو هستند. با همان لبه های تیز. این رنجی است که برای یک داستان نویس تقدیر شده.
به نظر شما اگر مادری با آقای تقدیر لابی کند ممکن است رضایت بدهد که فقط روبروی ذره بین بچه اش خوب بگذارد. آیا معبد تقدیر، مادری را قربانی قبول می کند که این بلا را از سر دختری بگرداند؟
به نظر من که قبول نمی کند. اما این پست چقدر شخصی بود و چقدر دوستش داشتم
پاسخحذفاین نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذفداستان نویسی دنیای خودش را دارد. من و تو که دیگر خوب میشناسیم دنیای داستانها را.:) و می دانیم که هم تلخ دارد و هم شیرین. اما در کل شیرینی اش به رنجهایش می ارزد؟ به نظر تو اینطور نیست؟
پاسخحذفمادر که هیچ ما خودمان شخصا با آقای تقدیر لابی کردیم!توفیر نداشت.در جواب "که سوزهاست نهانی درون پیرهنم" فقط خیره نگاهت می کرد و کم مانده بود بگوید خوب برو پیرهنت را عوض کن!تقصیری هم ندارد.مامور است و معذور.
پاسخحذفاصلا بی خیال تقدیر.همینکه آدم می بینمد یک نفر دیگر هم هست که می تواند دنیای درونی یک نویسنده را انقدر دقیق تصویر کند دلش می خواهد تا آخر عمر این رنج را بپذیرد.
نه،تقدیر یا همش رو میگیره یا نمی گیره!بین این دو تا بایدانتخاب کنین!
پاسخحذفهمان طور که علم می گوید تقدیر خرافه است!:دی بزرگ
پاسخحذفاین ها همه اش ژنتیکی است حالا این ژن از کدوم اجدادمون به ما رسیده خدا می داند. ناراحت نباشد من جدیدآ خودم را PCR کردم ژن را پیدا می کنیم...
یاد این جمله ی ونه گات افتادم:
evolution is so creative that how we got giraffies