۱۳۸۸/۶/۲۶

دوبلورها

یکی از سخت ترین تجربه های بچگی همه ما، وقتی بود که فهمیدیم حقیقتی به اسم دوبله وجود دارد.
دوست نداشتیم باور کنیم این پینوکیوی کودک و ساده نیست که حرف می زند بلکه مرد سبیلویی است شبیه پدر خود ما که در اتاقی دربسته ، صدایش را تو دماغی کرده یا داده ته گلو و روی صورت شخصیت دوست داشتنی ما ، صدا می گذارد. این صدا گذاشتن روی صورتها، با ذهن کودکانه ما کار تلخ و بدی بود حتی یادم است از برنامه هایی که به خیال خودشان می خواستند جذاب باشند و دوبلورها را می آوردند روی صحنه تا شیرین کاری کنند، متنفر بودیم. چون دوست نداشتیم صورت مردان و زنانی را ببینیم که به نظرمان می آمد دارند به ما دروغ می گویند. فکر می کردیم آنها صدای صورتها را ازشان می گیرند و کلمه هایی که خودشان می خواهند می گذارند روی لبهای آنها. در صورتشان اثری از جادوی آن کاراکترها نبود ولی می توانستند با بازی دادن تارهای حنجره شان، صداهای مهربان یا شجاع یا غمگین در آورند.
جدا کردن شخصیت از صدا، از سخت ترین تجربه های کودکیمان بود. کسی چه می داند شاید هنوز هم هست. هیچ کس اولین فریب هایی که در بچگی تجربه کرده یادش نمی رود. هنوز هم وقتی باورمان نمی شود که بعضی صورتها، بعضی حرفها را بزنند، فکر می کنیم جایی کسی دارد صدا می گذارد و مثل تلخی همان اولین فریبها عصبانی می شویم.
بزرگ شده ایم ولی انگار با اتاقهای دوبله اصلا کنار نیامده ایم. اصلا!

۲ نظر:

  1. انگار از همان بچگي آدم عميقي بوده‌ايد. من هر چه در بچگي خودم مرور كردم حس‌هايي را كه گفتيد نداشتم. فقط تعجب مي‌كردم؛ از همه چي.البته آدم در بزرگي براي بچگي‌اش هم تصميم مي‌گيرد. راستي پينوكيو را خانم صحبت مي‌كرد يا آقا؟

    پاسخحذف
  2. ولی من ازهمون اول واقعیتومیدونستم بااینکه کوچیک بودم! کمی هم که بزرگ شدم وخانمی(نه آقا)روکه به جای پینوکیوصحبت میکردشناختم چقدرذوق زده شدم که آفرین بهش که چقدرقشنگ ودقیق ومطابق بااون احساسهایی که بایدمنتقل میکرده صحبت کرده که من ازکارتون پینوکیولذت ببرم وازش چیزیادبگیرم وگول نخورم!

    پاسخحذف