اول رفتیم برای آقای ....بوق زدیم و عکسش را بیرون پنجره ماشین بابا تکان دادیم.
بعد به اتفاق خانواده رفتیم به نفع آقای .... شعار دادیم که برنده نشده بود و همراه با فامیل و دوستان خانوادگی مان کتک خوردیم . خیلی خوش گذشت و ما بچه ها یاد گرفتیم که از زنجیر و چاقو و موتور و باطوم چه استفاده هایی می شود کرد.
ماه بعد دور هم با خانواده شام می خوردیم که تلویزیونمان یک عالم آقای پیجامه پوش را نشان داد که هی می آمدند می گفتند ما می خواستیم کشور را نابود کنیم و بابایمان خیلی عصبانی شد و دیگر نتوانست غذا بخورد و مامانمان هی رفت وبلاگش را بنویسد.
ما الآن که به مدرسه آمده ایم همدیگر را به اسم مخفف صدا می زنیم و به همدیگر ج.ت یا ح. ک یا م.د می گوئیم چون از تلویزیون یاد گرفتیم و دیدیم چقدر راحت تر است و چقدر صرفه جویی در وقت می شود.
تابستان بلندی بود و ما اندازه دبیرستانی ها درس اجتماعی مان قوی شد بس که هی از بابایمان پرسیدیم این که می گویند یعنی چه ؟...
...
D;
پاسخحذفپس باید خدا رو شکر کنیم که دیگه معلم انشا نیستیم
پاسخحذف