۱۳۸۸/۹/۱۷

بوستان تایتانیک

 همیشه به قدرت تخیل دختر پسرهایی که می توانند بوستان های کوچک تازه سازشهرداری( فضای وسط دو تا خانه، با یک نیمکت و دو تا نهال چنار و چند بوته شمشاد هرس شده)  را عرشه تایتانیک تصور کنند حسودیم می شود. تخیلی باید باشد ها! سرصبح یا وسط ظهر، این همه اطوار عاشقانه ریختن، آنهم وقتی پشت نیمکتتان مرد میان سال بازنشسته ای با گرمکن ورزشی دارد حرکت پروانه می رود و زنی که زنبیل خرید به دست می آید زیرچشمی نگاهتان می کند که مال این محله اید یا نه. تخیل قوی یا قدرت بازیگری هرچه هست، مهارت غریبی است که آدم بتواند در چمن های شیب دارو کم پشت کناره بزرگراه صیاد شیرازی، رو به منظره ترافیک عصرگاهی، اطوار کناره رود دانوب یا کافه های پاریس را دربیاورد. کلاهم را به احترام مهارت شگفت این زوج های بی‌زمان و مکان برمی‌دارم.

۱۰ نظر:

  1. سلام . من وبلاگ شما رو توی گودر دنبال میکنم و واقعاً از نوشته هاتون و قدرت نوشتنون لذت میبرم . ایده هایی که به ذهنتون میرسن خیلی خوبن .
    شما نمیدونید چه کیفی داره آدم تخیل کنه اون جایی که داره با اونی که دوسش داره راه میره بهترین و زیباترین جاده ی دنیاس و مناظری که میبینه مثل توی عکسا قشنگترین جاهای دنیاس!! لازم نیست تخیل کنه.خود به خود این اتفاق می افته اصلاً

    پاسخحذف
  2. ما كه قديمترها صبح ها در پارك قدم ميزديم ميديدم دختر ها اكثراً در اين روابط مضطرب ترند. اكثراً نوعي دلدرد عصبي كه با اآه ناله براي پسرك همراه است. شايدم عدا و اتوارشان است...فقط كافي بود يكبار از جلويشان عبور ميكرديم تا دفعه بعد از جلوي آن نيمكت رد ميشدم ببينم رفته اند پشت علف ها

    پاسخحذف
  3. من هم همیشه غبطه می خورم به جوان های خوش هیکل و لباس جنگ ÷وشیده ای که می توانند دانشگاه را با میدان جنگ اشتباه بگیرند!!!

    پاسخحذف
  4. من که تهران نیستم ولی تصورم از این روزهای تهران.یه شهر ملتهبه....کنار دانوب؟! خیلی قشنگه..تصویر قشنگی از یه فیلم....یعنی تهران 17 آذر این شکلیا بوده؟؟پس من خیلی جدی گرفته بودم!!

    پاسخحذف
  5. نمی دانم چرا هرچه قدر بیشتر با فضاهای خشن فاصله می گیرد،عرصه نوشته ی شما را بیشتر به سیاست نزدیک می کنند این خوانندگان. جدا برایم عجیب است که چه طور می توانند نوشته ای با نگاه نو و رمانتیک را در التهاب های سیاسی ترجمه کنند؟!!!!

    پاسخحذف
  6. ما که اینطور نبودیم.باید بیاییم توی صف شما و هی از خودمان بپرسیم: یعنی چجوری؟؟؟؟

    پاسخحذف
  7. به سمیه : شاید خواننده نگران است که مبادا نویسنده گم شود در همان فضای رمانتیک و یا غرق شود .آن گاه چشم هایش روی واقعیت هایی که خشن می خوانیدشان و من چقدر رمانتیک تر می بینمشان بسته شود...
    هر چند که شاید این نگرانی بی مورد باشد...

    پاسخحذف
  8. اینم از اون دسته مهارتهای که تو لحظه دیدن منظره ها تنها کاریکه بجای غبطه خوردن به رو (شاید جسارت) و زیر قهقه خنده زدن میشه به قول شما کلاه رو به نشانه تسلیم و نه احترام بالا انداخت ....

    پاسخحذف
  9. به محسن آباد:
    بله می توانم درکتان کنم. چون خودم بارها با جهان بینی ای نه چندان فراتر از نوک بینی ام دور و بری ها و به ویژه آدم های مورد علاقه ام را نگاه کرده ام. خط کشی کردمشان و درباره شان تصمیم گرفتم. خودخواهانه نگرانِ رمانتیک های خودم بودم که آنها به اشتباه خشن نامیدندش. اما الان ...
    دارم سعی می کنم به آدم ها غیرخودبینانه و خودخواهانه نگاه کنم و اجازه ندهم عصبیت و قضاوت های صفر و بیستی ام که معلوم هم نیست در واقعیت واقع چقدر درست باشد، دور آنها پیله اسارت بکشد...
    عصبانی نشوید لطفا
    فقط کافی است آدم ها فراتر از منِ من مان نگاه کنیم...

    پاسخحذف