۱۳۸۸/۹/۲۸

چهارپایه گرم فراموش شده

شاید ما آخرین خانواده هایی بودیم که کرسی از خانه مان ورافتاد. خانه ما خیلی سرد بود وکپسول گاز هم دیر به دیر می‌آوردند. این بود که من زیاد یادم می آید که مشق روی کرسی نوشته باشم و یلدایی نیست که خاطره آن دفترهای گرم یادم نیفتد و خودکارهایی که هر وقت نمی نوشتند لحاف را می زدم بالا و می گرفتمشان آن زیر که جوهرشان گرم شود وراه بیفتند.. کرسی خانه ما آن قدر بزرگ و جان و رمق دار بود که من تا اوایل راهنمایی بتوانم بنشینم رویش و کتابها را ولو کنم دورم. 
بچه هایم حالا با یک میز کوچک و بخاری برقی و لحاف دونفره، شبهای یلدا، کرسی فانتزی درست می کنند و تا من برسم خانه، مثل همه عکس هایی که از قدیم دیده اند انار دانه کرده و تخمه و ترمه گذاشته اند روی لحاف و می خواهند بفهمند آن قدیمها یعنی چه . ولی نمی فهمند. چون من و بابایشان یک آن می نشینیم زیر کرسی فانتزی و بعد پا می شویم می رویم سراغ هزار و یک کاری که باید بکنیم.

نکته عجیب درباره تعریف کرسی این بود که نشسته بودی که نشسته باشی. حالا حالاها نشسته باشی و این چیزی است که بچه های ما درباره قدیمها نمی فهمند. هیچ راهی برای فهمیدنش ندارند. 

۳ نظر:

  1. کاش این فرصت را بهشان بدهید...

    پاسخحذف
  2. مرسی خانوم شهرنشین....مرسی

    پاسخحذف
  3. مثل ما که خیلی از چیزهای زمان مادرمان را نمی فهمیم!
    عیبی ندارد چون نچشیدیم تا حالا نگران و غصه دار از دست دادنش باشیم.

    پاسخحذف