تا حالا از این دوستها داشتی که اگر چند وقت آنها را نبینی، روحت خودش آلارم خطر بفرسته:.« این آدم خونت کم شده. این آدم خونت کم شده»
دوستهای خوب، ترکیب شیمیایی توی بدن میشوند. جای خالی شان مثل گرسنگی باید بیاید سراغ آدم. به همان ناگزیری. به همان هجوم.
همان طور که کارهای روزانه را میکنی،این ور آن ور میدوی، صد تا گرفتاری داری و ده تا فهرست کار که امروزباید همه شان تیک بخورند، باید ناگهان حس کنی یک چیزی درست نیست. یک چیزی درست نیست. بعد شاید اول یک تکه جزئی از یک صورت بیاید جلوی چشمت، یک صورت که با گوشه لبش دارد بهت می خندد شاید هم فقط صدا بیاید: باز که تو....* بعد شاید جمله های ساختگی بین خودتان دوتا بیاید. شاید هم تکیه کلام های او. بعد یادت می اید یک بارکه با هم رفته بودین ... وسط کارها باید ببینی که ناگهان روی صندلیت یا مبل یا زمین ولو شده ای و واداده ای به تصویر و صدا. باید گوشه لبت کشیده شده باشد. به اندازه یک لبخند وگرنه دوستت ازآن ترکیب شیمیایی ها نیست.
تا حالا از این دوستها داشتی؟ به این ناگزیری؟ به این هجوم؟
*بعضی مسخره ها هست که آدم فقط میگذارد دوستهاش بکنند. بعضی مسخرهها هست که آدم احتیاج دارد دوستهایش بکنند. مگه نه؟
بله خوشبختانه! داشتنشان نعمت است با این که دل آدم را گرفتار می کنند.
پاسخحذفدارم... سالهاست که این دوست رو دارم و با گذشت زمان، فاصله بین این احساس پایین آمدن فلانی خونم ، کمتر میشود؛ روزبه روز و ساعت به ساعت...
پاسخحذفداغ دلم تازه شد با خواندن این پست...
مشتاق دیدار دوستم هستم، به شدت واورژانسی...
Man ham chan ta refighe injuri daram. Ma'niye orjanso gereftam.
پاسخحذفوای چه خوب که فقط خون من نیست که کمبود پیدا می کنه! خوب گفتی، اورژانسی میشه بودنشون گاهی. اما فرض کن فاصلهء مکانی زیاد باشه و .... اونوقت تکلیف دلت با الرحم الراحمین!! :))
پاسخحذفمن عاشق نوشته هاتون شدم.
پاسخحذفبرای برای من هم از این اتفاقات با چنین دوستانی میفته....
بعضی از این ترکیب های شیمیایی بد جوری رو آدم اثر می کنن!! اونقدر که بعد از بیست و چند سال هنوز هم آدم رو مجبور می کنند با کلی گرفتاری سراغ وبلاگشون بری و خستگی رو از تنت بیرون کنی
پاسخحذفبه امید دیدار خیلی زود