آقای سنت اگزوپری! شازده کوچولوی عزیز!!
خواستم به اطلاع برسانم پسرمن و بقیه پسرهای کلاسش نمیخواهند خلبان شوند. از شنیدن کلمه پرواز چشمهایشان برق نمیزند، حتی بادبادک هم هوا نمیکنند. معلمشان میگوید پسرهای کلاس یا میخواهند فست فود بزنند یا فروشنده لوازم کامپیوتری بشوند و یا مغازه لوازم صوتی تصویری داشته باشند. معلمشان میگوید وقتی به آنها میگویم اگر این کاره نشدید چی؟ آنها میگویند سی دی فروش میشویم. پسرمن و بقیه دوستانش وقتی با هم هستند درباره این آرزو حرف میزنند که اگر یک مغازه در پاساژ پایتخت یا علاء الدین داشتند چی میشد؟ ( کلمه چی را با تاکید روی چ و کشیدگی یاء میگویند)
آقای اگزو! شازده عزیز!
من از زمینی که پسرهایش نخواهند فضانورد یا خلبان بشوند میترسم. سیاره شما، جا برای یک نفر دیگر دارد؟
به شدت خوب بود ...
پاسخحذفاگر شازده جواب داد یکی دو تا دیگر هم جا رزرو کنید ما هم هستیم!
پاسخحذفمن وقتی می رفتم آن جا درس می دادم فهمیدم هیچ کس حتی یک نفر هم نیست که با دیدن یک عکس دایناسور غش و ضعف کند یا یک جوجه بخرد و روز ها با او صحبت کند. یک نفر که بخواهد زیست شناس ، دامپزشک شود. نسل ما هم دیگر منقرض شده...
پاسخحذفو پاساژ ها بزرگ تر خواهند شد...
اولين بار است كه در اين چندساله اخير از اينكه به خاطر عشقم به سه تا دايناسور پلاستيكي دكتراي زيست شناسي گرفتم ؤ احساس غرور ميكنم
پاسخحذفو شادم كه كسي باز به عكس شازده كوچولو روي جاقلمي روي ميز كارم نخنديد
ممنونم
اگر پسرها به فضانوردی و خلبانی و پرواز و ... فکرنمیکنند، دخترها که هستند! دست کم گرفتیدشان؟!
پاسخحذفاین نوشته برایم بیان غبطه خوردن بود، از جنس آب رفتهای که به جوی باز نمیگردد. بیچاره این نسل! پدرومادرهاشان انگار پذیرفتهاند همه چیز از عهدهیشان خارج باشد. نباید بیشتر از زمینی ترسید که مادرنش تسلیم سرنوشتی برای پسرانشان بشوند که انقدر برای خودشان ناراحتکننده و ترسناک است؟
پاسخحذفمن البته مادر نیستم وشاید نفسم از جای گرم بلند شود...
منم با تو وبندانگشتی میام....من خیلی وقته از اینجا میترسم....شاید فقط ترس نیست...فکرشو بکن..بساط چائی رو هم میبریم.!!!...گل سرخی هم هست که بایدنگرانش بود.......
پاسخحذفمساله آزار دهنده شاید اینه که بچه هامون مثل ما فکر نمیکنند، وگرنه به کشورهای پیشرفته هم نگاه کنید، صنعت وپزشکی خوراک ۳-۴ دهه پیششون بود. حالا نونشونو از دلالی و بانک داری در میارن. مهندسی و پزشکی حالا زیر طبقهای از گروه مشاغل بردگی هستن. هرچند علم و دانش دوستی، برازنده هست اما من آرزو دارم بچه آینده من این تغییر مهم رو ببینه و بجای خیالاتی که نون و آب نمیشه، این فرم جدید علم (تجارت و مدیریت تجارت) رو بچسبه، بعد شاید در جامعه اون، زمینه برای رشد علوم تئوری به دست کسانی که واقعا عاشق دانشهای طبیعی هستن فراهم بشه. نسل شما عقدهای مهندس و دکتر شدن بار اومد چون اون دوران کشورهای پیش رفته هنوز تو خط این علوم بودن. کلا اینکه به نظر من زیاد نگران نباشید، پسر شما اگر میخواد نوار فروش بشه، با داشتن مامان و بابایی از طبقه شما احتمالا یک بانک دار یا تاجر یا مدیر عالی در میاد که شاید برای زمان پیری شما و پدرش هم بهتر باشه از دکتر و مهندسهای این دره که تو خرج خودشون هم موندن. از طرف من به پسرتون بگید موفق باشه!
پاسخحذفبه ناشناس:
پاسخحذفشما از چه نسلی هستی مگه که از (به قول خودت) علوم تئوری خوشت نمیاد؟؟
به علاوه، یعنی چی که مهندسی و پزشکی جزو مشاغل بردگی به حساب میان؟؟؟؟
(درضمن به نظر من استفاده از عبارت "عقده ای" خیلی توهین آمیز بود؛ هم توهین به هم نسلان خانم "شهرنشین"، هم توهین به همه ما دکتر مهندس ها! -البته اگر اشتباه نکنم خانم شهرنشین مهندس هم هستند: توهین دوجانبه!-)
عزیز من حقیقت گاهی تلخه! اشتباه از پدر و مادر هایست که باعث میشن وقتی از بچه ۴-۵ سالشون میپرسی میخوای چکار بشی بگه دکتر/ مهندس! حتما میدونی که انتخابهای شغلی قبل از حدود ۱۲-۱۳ سالگی نه آگاهانه هست و نه درست، بلکه نتیجه شستشوی فکری و جو گیر شدن بچه در عالم بچگیست. بعدها هم این بچه، مهندس/ دکتر ۴۰ سالهای میشه که با افتخار به همه میگه من خودم از وقتی "یه الف بچه بودم" (خودتون فکر کنید!) عاشق این علم و این شغل بودم!!! خودشم فکر میکنه حقیقت همینه و اغلب یادش نمیاد چه دلیل محکم و منطقی این عشق وافر رو ایجاد کرد. بخاطر بچههاتون بهتره این حقیقت تلخ رو قورت بدید و این بلا رو سر بچههاتون نیارید. بهتره دنبال کاری برن که بعد، از خودش و شرایطش ناله نکنند و جلو سختیهاش نبرند. بهتره دنبال کاری برن که بعد واقعا دنبالش برن نه به قول شما مهندس بشن و نویسندگی کنن! همین شهر نشین خودمون آیا برای مشکلات سر راه کار مهندسیش همین قدر مایه گذاشت که برای این نویسندگی؟ آیا کار مهندسی رو هم حاضره برای "دلش" و مجانی انجام بده؟ دلتون میخواست شهرنشین الان مهندسیشو میکرد نه نویسندگی رو؟ بجای اوقات تلخی، درس بگیریم از بلائی که سرمون اومده!
پاسخحذفباز هم به ناشناس:
پاسخحذفاولا کسی اوقات تلخی نکرد
ثانیا بهتر نیست تجربه شخصی خودت رو به بقیه تعمیم ندی؟
اصلا شاید تجربه شخصیت نباشه، شاید کم نباشند کسانی که مثل شما فکر میکنند؛ اما باز هم دلیل نمیشه حکم کلی صادر کنید و فکر کنید همه همینطوریند
من خودم به شخصه در بچگی اصلا به مهندسی و این چیزها فکرهم نمیکردم! چه برسه به انتخاب شغل!
به موقع و با بصیرت کامل آینده خودم رو تعیین کردم...
ناشناس عزیز و میم گرامی
پاسخحذففکر کنم هر دو نفرتان منظور اصلی شهرنشین را اشتباه گرفته اید. شهرنشین در موردتغییردر روحیات نسل جدید (یا آینده) می گوید. دراین یادداشت سخنی از دکتر ومهندس نیست. صحبت از فضانورد، خلبان وبادبادک است. نمادهایی که به آسمان، پروازوافق بی انتها اشاره میکنددر مقایسه با پاساژی در یک دالان تاریک که فقط بانورهای مصنوعی (هرچند پر زرق و برق) قابل تحمل است. سلیقه های شغلی جدیددر نسل جدید شایدفقط یک مصداق از این تحول اساسی در روحیاتشان باشد ونه همه آن.
ولی من هنوز با وجود اینکه بچه دارم و کارم هم ظاهرا تثبیت شده...دوست دارم خلبان بشم.یه روزی هم انگار میشم.
پاسخحذفبه ذره بین محترم:
پاسخحذفمن حرف خانم شهرنشین عزیز را فهمیدم؛اگر توجه کنید صحبتهای من فقط در جواب جناب ناشناس بود، نه راجع به نوشته خانم شهرنشین
سلام، گذشته از جنب ادبی نوشتههای شهرنشین، ابعاد دیگه مثلا اجتماعی اونها هم قوی هست و بنظر من بسنده کردن به تعریف و تمجید ادبی مطالب، کم لطفی بزرگی به این سایته. مخصوصاً که موضوعها هم اغلب عمومی، ضروری، ملموس و مشغله فکری اغلب ماست. مثلا اینکه چرا بچهها اینقدر دید متفاوتی به پیشرفت، خوشبختی و موفقیت دارن خیلی مهمتر از تمجید و ثبوت ارزشهای خودمونه. چرا برای شهرنشین بادبادک، محبت و خلبانی بوی پرواز و شادی و موفقیت میداد و برای بچهشون، پول زیاد داشتن اونم وقتی که این بچه در فضای مادی و فرهنگی فقیر بزرگ نمیشه؟ البته بشرطی که چند تا کلمه اضافه و صحبت راجع به این مسائل به مسدود شدن این سایت ختم نشه!
پاسخحذفلعنتی!
پاسخحذفچه حس بدی داد لامصب!!!!
پاسخحذف