۱۳۸۹/۳/۴

لذتهای روح فراموشکار

برای دخترم دوربین خریده‌ایم. عکسهای خوبی می‌اندازد.از خودمان راضی هستیم.چه پدرمادر خوبی هستیم. چه سرگرمی سالمی درست کردیم.
روبروی یک آبشار قشنگ، وقتی پشت هم دارد فلاش می‌زند و ما دست در گردن هم یا پا روی سنگ،داریم می‌گوئیم سیب، ناگهانی فکری غمگینم می‌کند: ما به این فلاش ها بیشتر از روح او اعتماد کرده‌ایم. یادم می افتد که تا یک سن و سالی به روح خودمان برای ثبت لذتها اعتماد داشتیم. به عکس، به فیلم، به ضبط، به هیچ ابزاری برای ثبت زیبائی‌ نیاز نبود.
دوربین ازوقتی به‌درد خورد که اعتمادمان را به حافظه درونی‌‌مان از دست دادیم. صفحه‌ها را بیشتر از حس‌هایمان باور کردیم. دلم می‌خواهد دوربین را ازش بگیرم و بگذارم آبشار همان جایی ثبت شود که خاطرات بچگی ما ثبت شد.. .

۷ نظر:

  1. یک وقتی بود که کوه میرفتیم. یک وقتی بود که زیاد کوه میرفتیم. با دوستان. با همنوردهایی که دیگه مثل اونا رو پیدا نکردم. یادمه اون موقع میگفتم، بوی خاک هم توی عکس ها میمونه؟ یا خنکی نسیم روی صورت هم ثبت میشه توی این دوربین؟

    هنوز دوربین ندارم، از عکاسی هم فقط کادر بستن بلدم. سعی کردم بوی خاک روی خط راس توچال رو، اون موقع که دارم آهنگ "بوی باران" شجریان رو زمزمه میکنم، توی وجودم جا بدم. هنوز هم به ثبت حس هام پیش خودم اعتماد دارم. هر چند دارم پیر میشم...


    اینجا رو میخونم. تقریبا همش رو خوندم. خیلی هاش رو هم پرینت گرفتم و هر از چندی با یار میخونیمتون. شرمنده که هنوز کم رو ام و شعور کامنت گذاشتن ندارم.

    خوشحالم که مینویسید.

    پاسخحذف
  2. انصافا قشنک بود.
    خب همین ها را می نویسید که به آن یکی هایتان گیر می دهند. وقتی انتظار آدمها را بالا می برید، عواقبش را هم باید تحمل کنید.
    نه؟ :)

    پاسخحذف
  3. من هم از وقتی که دوبین خریدم دچار یک حسی تو همین مایه هایی که شما میگید شدم.خیلی وقته که دیگه دست و دلم نمیره باهاش کار کنم.

    پاسخحذف
  4. بگذارید عکس بگیره. اون آلزیمر که چند تا پست قبلی گفتید، اگر جدی در راهه، این عکسها لازمند! lol.

    پاسخحذف
  5. خود عکس گرفتن هم یک خاطره میشه

    پاسخحذف
  6. آخر نوستالژی

    ممنونم....زیبا..عمیق...صادقانه

    پاسخحذف