در «رهایی از شائوشنگ»، یک سکانس هست که من بعضی روزها به خاطرش زنده می مانم.به خاطر لحظهای که زندانیها سرشان راآورده اند بالا؛ هرچیزی دستشان بوده افتاده زمین و با دهان باز خیره مانده اند به شیشه های اتاق نگهبانی.
اندی، توانسته خودش را برساند به اتاق نگهبانی،موفق شده از بلندگوی زندان، برای همه لباس راهراههایی که دارند دقیقا همان کارهای هر روزشان را میکنند، موسیقی پخش کند. ترانهای که یادشان می اندازد پیش از این روزمرگی، زندگی دیگری بود.
بعضی روزها هست که آدم دلش میخواهد زنده بماند که اندی باشد. اگر بشود این چشمهای افسردهای که اصولا یادشان رفته می شود اینجوری نباشد،یک بار دیگر، یک لحظه دیگر، برق بزنند .اگر بشود...
شکوهش هم به همین است که اندی، خودش یکی از همان راه راههاست، یکی از همان چشم افسردهها. توقعش هم زیاد نیست. توقع ندارد همه اینها را فراری بدهد، فقط برای اینکه چشمها یک بار دیگر برق بزنند. همین.
!
۱۳۸۹/۳/۱۹
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
این فیلم معرکه است
پاسخحذفو البته این پست هم :)
حتی چشم هایش هم شکل یک سوراخ کلید را داشتند...
پاسخحذفوقتی انسان ها به خدا ایمان ندارند، یا یادشان می رود که خدایی هم هست، توقعاتشان، ابزار تفریح و سرگرمیشان، و اسباب خوشی و ناخوشی شان، تنزل می کند و پایین می آید. خیلی پایین.
پاسخحذفو آدم خیلی دلش برای آنها می سوزد، غصه شان را می خورد، و از ته دل نفرین می کند به تمام کسانی که نگذاشتند و نمی گذارند انسانها به چشمه ی ایمان و ولایت لب بزنند.
یادمه تلویزیون که نشون میداد منتقد خیلی باسواد!!!! برنامه میگفت: من به دارابونت!!! انتقاد دارم که چرا از یه موسیقی با کلام برای این بخش استفاده کرده...
پاسخحذفصحنه فوق العاده ای هست.. ولی اون صحنه ای که پوستر فیلم هم هست و اندی از توی لوله! بیرون میاد و لباسهاشو زیر بارون پاره میکنه رو از همه بیشتر دوست دارم
امشب صدای الله اکبرها رو شنیدید؟
پاسخحذف...با نوشته قشنگت در حقیقت همون موزیک رو برای یه عده لباس راه راه پخش کردی.....مممممممننننووووننننیییمممممممم.....
پاسخحذفروزی رهاخواهیم شد...شاید به سر انگشت مرگ؟!
ولی مهم نیست رهائی زیباست...قلمت زیباست
گرچه اشک میریزم...ولی چیزی جز زیبائی نمی بینم..تو چطور؟!
ببخشید، یعنی ما در ادبیات ملی و شاهنامه و این همه داستان ها و قهرمانهای شاهنامه و سعدی و داستانهای قهرمانهای دینی و تاریخ اسلام و ایران، از علی (ع) و حسین(ع) گرفته، تا مدرس و امیرکبیر و ...، نمونه ای بهتری نداشتیم.
پاسخحذفخرده نمی گیرم. ولی آدم دلش می گیرد که چرا وقتی یک ایرانی بچه شیعه وقتی می خواهد یک چیزی یادش بیاید که از افسردگی در بیاید، باید این همه زیبایی های عظیم ایران و اسلام را یادش نیاد، و یاد فلان فیلم بیفته و فلان شخصیت آن فیلم، حرفهای خوب را به یاد آدم بیاورد.
عیبی ندارد. ولی آدم غصه اش می گیرد.
باز هم ببخشید. قصد خرده گیری نداشتم. فقط دلم مونده بود بهتان بگم. یک دفعه دیگر هم که آمدم، خواستم بگم، بی خیال شدم. اما ایندفعه گفتم. گفتم حتما ناراحت نمی شوید. مگر دل یکی مثل من چه ارزشی دارد که شما بخواهید خودتان را برایش نارحت کنید.
به دل من: ببخشید، باز هم ببخشید اما این جور نوشتهها اگه باعث شه شما هم یه نگاهی به اطراف بندازید و بتونید از زیبائی "انسانیت" -در لباس هر دین و فرهنگی- لذت ببرید، این ایرانی بچه شیعه میتونه به خودش افتخار کنه.
پاسخحذفشعار، شعار و مغزهای منجمدی که به سایهها راضی شدند و به روی مفاهیم خشک و بسته!
این شبها ترانه ما هم داره از پشت بامها پخش میشه.
پاسخحذفبه دل من
پاسخحذفچرا همه چیز و با هم قاطی می کنید، نمیدونم شهر نشین ناراحت شد یا نه ولی من یکی که از این کامنت حالم گرفت. شهر نشین بیچاره که راه به راه داره این مفاهیم مذهبی را up to date می کنه، امثال شما عادت کردن که همه چیز و تو چشمشون بکنن کلا با مفهوم غیر مستقیم و این حرفا نسبتی ندارن!
یادمه استادمون میگفت در واقعه آتش زدن و احراق بیت امیرالمومنین و حضرت زهرا (س)، سلمان و ابوذر و مقداد کنار نایستادند؛ بلکه سقیفه صحنه درگیری مصداق آیه نور و آیه ظلمت بود، قد و قواره سلمان و مقداد و ابوذر نمیرسید و باید اطاعت میکردند. صحنه، صحنه زور آزمایی ابرانسانها در آن لحظه تاریخ شده بود. صحنه ای که در اوج مظلومیت است چرا که هیچ کسی در جبهه حق نیست که بتواند کاری بکند تا غربت و تنهایی، ولی خدا را در بر نگیرد. احراق بیت از عاشورا هم سنگین تر است. عاشورا 72 یار اجازه حضور پیدا کردند اما مدینه همه از شدت کوچک بودن برای این امتحان بزرگ باید کنار می ایستادند تا جلوی دست و پای بزرگتر ها را نگیرند.
پاسخحذفاین جنگ ادامه پیدا کرده است. پارسال این موقع خیابانهای ما را تا صبح با ظلمت فتنه تاریک می کردند تا ولایت را به صحنه بکشند و یکبار دیگر جنگ ولی ها و ابرمردهای دو طرف آغاز شود. تا جایی که خودتان دیدید، احمدی نژاد دیگر قدش نرسید که جنگ را ادامه دهد.
ولی این دفعه یک مشت بچه پا برهنه و پاپتی، با همه کوچکی شان میدان را رها نکردند. مثل مورچه هایی که به چنگ فیل رفته اند وسط آمده اند اما حاضر نیستند بگذارند در این جنگ نوبت به آقایشان برسد. عجب اتفاقی است!! آدم از وحشت، نفسش در سینه حبس میشود وقتی یادش میاید با دست خالی به چه جنگ پیچیده ای پا گذاشته ایم. ما صفر هستیم و بازی کردن در پازل ابرمردها را که بلد نیستم، اما تصمیم گرفته ایم این دفعه هیچ گردی بر قبای آقای ما نشیند. عجب کار ترسناکی کردیم. از فیلمهای ترسناک هم ترسناک تر است. ما اگر یک روز هالیوود بزنیم. صحنه های وحشت فیلمهای ما را این صحنه ها تشکیل خواهد داد!!
ببخشید آقای ناشناس! اینها که گفتید یعنی چه؟
پاسخحذف...جز یک لحظه،
پاسخحذفیک لحظه که چشمان مرا
می گشاید
در برهوت آگاهی ؟
بگذار که فراموش کنم.
ناشناس دوم: با سلام و به شهر نشین: عجب گروهی قاطیای اینجا جمع کردی! از بچههای خوش فکر و دلسوز و باحال، تا یک مشت مغز خر خورده که انگار با هیچ زبونی درست بشو نیستن. اینهایی رو میگم که راحت به اسم مسلمونی چشماشون رو با لجاجت به روی اینهمه تجاوز و ناحقی به دین و کشور و بهترین بچههای این مملکت هنوز اسیر (اینبار در دست خود خود شیطان) و گوششون رو به کوس رسوایی این "اقاشون" که اهفت آسمون رو پر کرده احمقانه میبندند.
پاسخحذفبه این ناشناسی که "آقا شو" با علی (ع) اشتباه گرفته:
پاسخحذفوجدان تاريخ، همواره قلمي براي كشيدن خطّ سرخ به اباطيل و مزخرفات دروغگويان آماده كرده است-- علامه جعفری
واقعا هم صحنه هایی مثل حمله شبانه به خوابگاه دانشگاه, یا به عمد زیر گرفتن مردم با ماشین (از شنیدهها که نگم)، از هر صحنه هالیوود ترسناک تر بود. این افتخار شماست؟؟؟؟؟
گفتید احساس کوچکی مورچه در مقابل فیل رو داشتید،من هم همینطور میبینم. لطفا اجازه بدید قدری هم انسانیت در وجودتون بزرگ بشه. و عقل!
shahr neshin aziz ye fekribray in "namaye" ha bekon, in "nashenas" ha khaili ghati mishan, hameh ham nemitoonan namayeh behtari ro entekhab konand. Too much hassle!
پاسخحذفبه شهر نشین!
پاسخحذفهیچی دیگه .این یکی ناشناسه خودش اعتراف کرد که تو ژانر وحشت ودرحس جوگیر شدگی ازنوع هالیوودی ..خلاصه!!!
حالا من موندم این اقسام موجودات تو عشق "مدینه" هستن یا "هالیوود"؟؟؟!!!!!
من رسما تعطیلی بعضی مغزها رو اعلام میکنم.