۱۳۸۹/۴/۲۹
بعدا نگوئید چرا کسی به من نگفت
همشهری داستان را که دو شماره است با تیم جدید درمیآید سر بزنید. این شماره ای که الآن روی کیوسک و در کتابفروشی های کریمخان و انقلاب هست و رویش عکس یک آدم با چتر دارد یکی دو تا داستان خیلی خوب و یک روایت مستند عجیب از امام موسی صدر دارد که اگر نخوانید از کفتان رفته. دست کم چند تا متن خواندنی دارد که اگر نخوانید ممکن است بعدا شاکی شوید که چرا کسی به من نگفت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اشک من می ریخت روی صفحه های اون امام موسی صدرش
پاسخحذفدلم برای خودم می سوخت/حرفای راوی خیلی آشنا و نزدیک بود.
خواندیمش و بسیار عالی بود.
پاسخحذفسلام
پاسخحذفمنظور شما از همشهری داستان همون خردنامه است؟!
is it available online?
پاسخحذفاین روایت مستند امام موسی صدر انصافا خیلی خیلی خوب نوشته شده. این مسحور کننده است که با وجودیکه جملات بسیار ساده ای دارد نوشته ای چند لایه است. آدم با یک بار خواندنش سیر نمی شود. انگار هر چه بیشتر می خوانی و فکر می کنی نکات ظریف بیشتری رو می شود.
پاسخحذفبه تمام مطالب خواندنی و خوب این شماره باید قسمت "در آستانه"(یادداشت سردبیر) این شماره را هم اضافه کرد. آنقدر خواندنش به من چسبید که نمی دانم چطور باید در موردش بنویسم. خیلی خوب بود.
منظورم همان ویژه نامه داستان خردنامه است. انگار این همان همشهری داستان است که جدیدا به شکل ویژه نامه خردنامه در می آید.
پاسخحذفبعضی از بخشهایش در سایت مجلات همشهری هست
خدا استعداد در حد نو دست اندرکارش رامستدام رنگ ببخشد، صبغه الله ، الهی!
پاسخحذفاین خانم آن ادواردز کانن توی صفحه ی "جعبه ابزار" این شماره توصیه کرده بود که رویاهایتان را صبح ها که از خواب بلند می شوید بنویسید. من هم برداشتم همین کار را کردم منتها صبحش وقت نکردم بنویسم، شب، قبل از خواب نوشتم. بعد اتفاق جالبی افتاد؛ همان شب ادامه ی خواب شب قبلم را دیدم! توی ژانر وحشت هم بود برای همین ماجرا خیلی جالب شده بود! باور کنید کلی توی خواب خنده ام گرفته بود! D:
پاسخحذففکر کنم می شود یک توصیه به توصیه ی خانم کانن اضافه کرد و آن اینکه می شود خواب هایتان را شب بعدش هم بنویسید یا اگر یادتان نمی ماند، صبح که نوشتید، شب، قبل از خواب یک دور مرورش کنید. به این ترتیب احتمالا یک سریال چند قسمتی دنباله دار از بین رویاهایتان بیرون خواهد آمد!!
من هم همشهری داستان را خیلی دوست دارم والحق تا چندروزازدستم نمی افتد،بس که خواندنی ست اما برای مطلب امام موسی صدر می خواستم زنگ بزنم وتلفنی گله کنم از نثرش از حشوهاش ورقتی که درشان نبودگرچه که شعاع های وجودی "صدر"از همه جای نوشته بیرون می زدولی من باسابقه ای که از حبیبه جعفریان درذهنم بودوآشنایی که با خانواده صدر دارم بیش از این ها توقع داشتم.خیلی.
پاسخحذفراستی یادم رفت بگویم این وبلاگ را هم بسیار دوست داشتم.
پاسخحذفدست مریزاد