۱۳۸۹/۵/۲۰

کلمه خوران

هیچ‌وقت باور‌نکردم که خدا آدمها را به نخوردن و ننوشیدن مهمان کرده‌باشد؛ به عدم یک لذت. مطمئن بودم قرار بوده دراین مهمانی چیزهای دیگری خورده و نوشیده شود بعد یک چیزهایی اشتباه شده و این پوسته مانده.چندسال است که برای خودم جواب پیدا‌کرده‌ام: این مهمانی کلمه، قرار بوده باشد. بنا بوده آدمها جای آن همیشگی‌هایشان که دیگر زیادی تکراری شده‌اند کلمه بخورند و بنوشند ولی به مرور زمان، آدمها کلمه خوری یادشان رفته و مزه متن نمی‌دانسته‌اند یعنی چه و این شده که این عدم به‌جا مانده. این را به شکل نمادین و این حرفها نمی‌گویم فکر می‌کنم عینی بوده ماجرا. قرار بوده سیر کند آدمها را. یعنی واقعا باید می‌گفتند که این را نخور و آن را بخور ولی یکی‌اش را جدی گفته‌اند و یکی‌اش را فکر ‌کرده‌اند تزئینی است.
من مادر دیوانه‌ای هم هستم که گاهی یکهویی بی‌هوا این فکرهایم را به بچه‌هایم هم می‌گویم. پارسال به دخترم که روزه بود گفتم برو قرآن بخون گرسنه ات نشه. عجیب بود که هیچی نگفت. حتی انگار فهمید. بعد از خودم خجالت کشیدم چون دیگر بلد نیستم سیر شوم .

۱۳۸۹/۵/۱۶

آدمها و عکسها

روبروی کوچه ما یک عکاسی و آتلیه معروف هست. مردم با پاکت‌های سفید پر از عکس‌چاپ شده از آن بیرون‌‌می‌آیند و من یکی از سرگرمی‌‌‌های همیشگی‌‌ام این است که وقتی از آنجا رد می‌شوم آدمها را با رفتاری که نسبت به پاکت عکس توی دستشان دارند شخصیت‌‌‌‌پردازی کنم و برایشان داستان درست کنم.مردهای اتوکشیده‌ای که سر عکسها را یواشکی می‌دهند بیرون که مثلا می‌خواهم چک کنم درست باشد و همه‌شان را داده باشد. مادرهایی که با دوستشان آمده‌اند عکسهای بچه را بگیرند که لابد پیراهن های مختلف پوشیده و کنار پرده‌های تزئینی گل و درخت ایستاده و همان‌جا وسط کوچه با همان دوست، هی قربان صدقه بچه می‌روند و نازی و الهی می‌کنند.پسرهایی که رفته بودند کوه یا سفر تیمی و حالا از دیدن عکس رفقایی که اداهای مسخره درآورده‌اند می‌خندند یا قیافه هم را مسخره می‌کنند.آنهایی که همین طور که تند دارند می‌روند طرف ماشین و نگرانند پلیس جریمه‌شان نکند عکسها را نگاه می‌کنند و آدم می‌فهمد سوژه روبروی دوربین را هنوز خیلی دوست دارند.آنهایی که...
بعضی‌وقتها هم هست که یکی می‌نشیند روی سکویی که آن نزدیک هست، پاکت عکس را می‌گذارد روی پایش و سر صبر انگار که هیچ‌وقت دلش نخواهد پا‌شود، عکسها را می‌گیرد جلوی صورتش و روی هر عکسی مدتها می‌ماند مثل اینکه بخواهد جزئیات عکس بروند درعمق ذهنش. خوب آدم دلش نمی‌خواهد ولی به فکرش می‌آید که شاید رابطه‌ای تمام شده و عکسهایش دست یکی مانده‌است و بعد از اینجا قرار است برود عکسها را تحویل بدهد. آدم دلش نمی‌خواهد ولی به فکرش می‌آید دیگر.