روبروی کوچه ما یک عکاسی و آتلیه معروف هست. مردم با پاکتهای سفید پر از عکسچاپ شده از آن بیرونمیآیند و من یکی از سرگرمیهای همیشگیام این است که وقتی از آنجا رد میشوم آدمها را با رفتاری که نسبت به پاکت عکس توی دستشان دارند شخصیتپردازی کنم و برایشان داستان درست کنم.مردهای اتوکشیدهای که سر عکسها را یواشکی میدهند بیرون که مثلا میخواهم چک کنم درست باشد و همهشان را داده باشد. مادرهایی که با دوستشان آمدهاند عکسهای بچه را بگیرند که لابد پیراهن های مختلف پوشیده و کنار پردههای تزئینی گل و درخت ایستاده و همانجا وسط کوچه با همان دوست، هی قربان صدقه بچه میروند و نازی و الهی میکنند.پسرهایی که رفته بودند کوه یا سفر تیمی و حالا از دیدن عکس رفقایی که اداهای مسخره درآوردهاند میخندند یا قیافه هم را مسخره میکنند.آنهایی که همین طور که تند دارند میروند طرف ماشین و نگرانند پلیس جریمهشان نکند عکسها را نگاه میکنند و آدم میفهمد سوژه روبروی دوربین را هنوز خیلی دوست دارند.آنهایی که...
بعضیوقتها هم هست که یکی مینشیند روی سکویی که آن نزدیک هست، پاکت عکس را میگذارد روی پایش و سر صبر انگار که هیچوقت دلش نخواهد پاشود، عکسها را میگیرد جلوی صورتش و روی هر عکسی مدتها میماند مثل اینکه بخواهد جزئیات عکس بروند درعمق ذهنش. خوب آدم دلش نمیخواهد ولی به فکرش میآید که شاید رابطهای تمام شده و عکسهایش دست یکی ماندهاست و بعد از اینجا قرار است برود عکسها را تحویل بدهد. آدم دلش نمیخواهد ولی به فکرش میآید دیگر.
من تو اتو بوس این کار رو میکنم هی به چهره آدما نگاه میکنم و تصور میکنم به چی داره فکر میکنه...
پاسخحذفراستی سلام
جالب بود اتفاقا منم چند روز پیش که از عکاسی می آمدم بیرون داشتم به همین فکر می کردم
پاسخحذفای خواهر !!!
پاسخحذفامروز دیگه همه دوربین دیجیتال دارن .. عکسا رو می ره تحویل میده ولی اونایی که توی دوربین مونده رو پاک نمی کنه !!!!!!!!