۱۳۸۸/۴/۳۱

پیک نیک

پتوی تا خورده روی شانه هایت، سبد سفره و چای و دو فنجان در دست، دنبال جایی برای یک روز خوب می گردی.
برای یک روز خوب، منظره خوب می خواهی. یک سایه بی نقص که مرا زیر آن بنشانی، می خواهی رود، به اندازه کافی زلال باشد. می گویی دوست داری دور و بر من، خاک و سنگها تمیزباشد.
هی می رویم جلوتر و هی تو می گویی جاهای بهتری سراغ داری که دورترند . من باور می کنم.
من هی دوست دارم به تو اعتماد کنم. اعتماد می کنم.
بعد ما هی می رویم .
روزها، سالها......

۱ نظر: