۱۳۸۸/۵/۱۱

مردی که دیرش شده بود

تنها استفاده ای که از ریاضیات برایش باقی مانده بود این بود که سنش را از سن شروع دوره شهرت آدم مهم ها کم کند و ببیند چقدر گذشته یا چقدر وقت دارد. همه جور کتاب زندگینامه ای می خرید. هم سیاسی ها را، هم نویسنده ها را ، هم فیلسوف ها و هم مدیران کمپانی های بزرگ و میلیاردرها را. کسی نمی دانست این کتابها را برای چه می خرد. قبل از اینکه همه کتاب را بخواند تند ورق می زد و فصل شهرت یارو را می آورد . آقای الف 35 سالگی کتابش پرفروش شده بود، خانم ب 40 سالگی وارد سنای آمریکا شده بود و آقای ج 30 سالگی اولین کارخانه اش را راه انداخته بود.
زنش به کتابها حساسیت پیدا کرده بود. مرتب غر می زد:« تا 4 که اداره ای بعد هم می آی سرتو می کنی تو این ورق پاره ها. پاشو مثل بقیه مردم بریم خرید بریم پارک»
مردی که آمده بود این ورق پاره ها را به قول زن بخرد گفت: «شوهرتون حسابی عشق کتاب اند». زن گفت:« بود». مرد گفت: « خدا رحمت شان کند» زن گفت:« کاش مرده بود. بهتر بود. یکهو یه شب گم شد. دیگه پیداش نکردیم»

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر