۱۳۸۸/۷/۳

کولا و کچل

یادم باشد اگر خواستم فیلم بسازم سر یکی از چهار راه ها یش، یک سرباز شهرستانی بگذارم که دارد یک شیشه کوکاکولا سر می کشد. موقع بالا بردن شیشه، ضرورتی که توی صورتشان هست، فوق العاده است. ضرورت ! و نگاهی که بین جرعه ها، به خیابان و مردمی که دنبال کارهایشان این طرف و آن طرف می دوند می اندازند. نگاه را نباید از دست داد، اصلا.
یادم باشد بعد توی فیلم، شیشه را از دور نشانه بگیرد سمت سطل آشغالی و کلاهش را بکشد روی سرش و خودش را توی آینه بغل اولین ماشینی که کنار چهار راه پارک شده نگاه کند.

۱ نظر:

  1. آن ناشناسی که شاکی شده که چرا کامنت هایش را حذف می کنم لطفا اسم من را در کامنت ها ننویسد تا حذفش نکنم. من اینجا شهر نشینم نه خانم....

    پاسخحذف