۱۳۸۸/۷/۱۹

دخترک دیگر اینجا زندگی نمی کند

یعنی یک روزی دلمان برای دفترچه های تلفن تنگ می شود؟ برای ورقهایی که کنارش نوشته باشد الف ب پ ت .... برای دفترهایی که همیشه صفحه م و ی اش پر می شد و صفحه های ج چ ح خ اش خالی می ماند. آن ستون آخری که گذاشته بودند برای آدرس، پهن تر از بقیه بود و معمولاسفید می ماند، یادتان هست؟ ستون آخری همیشه برای من جای وسوسه انگیزی بود. تلفن ها بی سیم نبودند ووقتهایی که با دوستان دبیرستانی یا دانشگاهی مان ساعتها تلفنی حرف می زدیم دفترهای تلفن مدام جلوی چشممان بودند و من عادت داشتم جمله هایی از حرف هایمان یا شعرها و نیم جمله های شاعرانه ای که در طول تلفن در ذهنم تکرار می شد، با مداد دم دستم که معمولا نوک شکسته وکند بود در ستون خالی آدرس بنویسم. با نون ها و ی های کشیده که به اندازه امتداد کلمه در ذهنم کشیده می شدند. کلمات تکراری به تعدادی که آن موقع از فکرم عبور کرده بودند.
فکرش را که می کنم می بینم آن ستونها جریان سیال ذهنم بودند موقع آن تلفن های عجیب جوانی و نوجوانی. کجایند آن دفترچه ها؟الآن سالهاست لابد خرد شده اند، کارتون بسته بندی اشیا شده اند، ورق روزنامه چرک شده اند یا شاید برگشته اند به چرخه طبیعت. چقدر احمق بودیم روزی که آنها را کنار کتابهای دبیرستانی ریختیم توی نایلون و دادیم به نمکی که از کوچه می گذشت یا گذاشتیم کنار خیابان.
حاضرم همه سرمایه ام را بدهم یکی از آنها را دوباره گیر بیاورم.دلم یکی از آن نون های کشیده را می خواهد که تا کناره دفتر کش آمده بود . آزاد و رها، انگار که خط هیچ قاعده ای نداشته باشد. اگرآن دفترهای تلفن الآن بودند، آدرس رفقای قدیمی ام را داشتم. آدرس روح خودم را درسال آن دوستی ها داشتم. . این روزها چقدر لازمم می شود این جور آدرسها.

۲ نظر:

  1. ما که تا دلتون بخواد الآنم ار این دفتر تلفن ها داریم!همه ش هم اون خطاطی ها و تفکرات نیم بند توسز مامانم نوشته می شه!

    پاسخحذف