۱۳۸۸/۱۱/۸

یک شب عالی برای موزماهی ها

سالینجر مرده. یعنی چی این؟ بعضی ها خوب نباید بمیرند. اجازه ندارند بمیرند. پس این نسلهای بی «هولدن کالفیلد» چه غلطی بکنند؟ جوانترهای سالهای بعد کتاب بالای رختخواب می خواهند. نویسنده کتابی که می شود گذاشت کنار رختخواب و هرشب یک صفحه اش را خواند، نباید بمیرد. به خاطر همه آنهایی که سالها بود منتظر بودند کتابی از آن ویلای مرموز بیرون بیاید که نویسنده وسواسی آن را تایید کرده باشد، نباید بمیرد. جوانترهای سالهای بعد از کجا بفهمند خانواده گلاس روی آینه دستشوئی با کناره صابون برای هم یادداشت می گذاشتند؟ از کجا بفهمند فرانی گیر داده به ذکر گفتن و غذا نمی خورد و داماد ناپدید شده در شب عروسی، کنار یک ساحل با دختر کوچولوی پنج شش ساله ای دوست شده و دارد داستان موزماهی ها را برایش میگوید که بعد یکراست برود خانه و از توی چمدان ماه عسل شان اسلحه را بردارد بگذارد روی شقیقه اش و راحت ماشه را بکشد؟ از کجا بفهمند اینها را؟ از کجا بفهمند عموویگلی در کانت تی کات چه کار می کند و چرا بچه ای نباید به خاطر اسباب بازی جدیدی ،عروسک قدیمی اش را کنار بگذارد چون مادرش یک وقتی در جوانی عشقش را از دست داده ؟ ازکجا باید بفهمند اینها را؟
این مرد به خاطر همه بچه های باهوشی که در کودکی آنها را فرستاده اند مسابقه بچه های باهوش  و بعد آنها را فرستاده اند جنگ یا زندگی که مثل همه بجنگند یا زندگی کنند و آنها بلد نبوده اند مثل همه باشند، به خاطر این بچه ها، نباید می مرد. به خاطرهمه گلاس هایی که جرات شلیک به خودشان را ندارند و باید یک جورهایی ادامه بدهند، اجازه نداشت دیگر ننویسد. اصلا اجازه نداشت.

۹ نظر:

  1. با همه نبایدهای تو، حالا مرده
    بگو چه غلطی بکنیم حالا؟

    پاسخحذف
  2. بیایید اینجا یک نظر سنجی راه بیاندازیم ببینیم در میان داستان کوتاه های سلینجر کی چی رو بیشتر دوست داشت:
    من عاشق "عمو ویگلی در کانتیکت" ام، شما کدوم کار کوتاهشو دوست دارین؟
    فقط یکی هم اسم ببرید که زیادی شلوغ نشه.

    پاسخحذف
  3. کس دیگه هست که بتونه برامون از تدی بگه؟! :(

    پاسخحذف
  4. من هم از بین داستان کوتاه هایش همان عموویگلی را از همه بیشتر دوست دارم

    پاسخحذف
  5. دیگه به یکی از آرزو هام نمی رسم این که ببینمش و بزنم زیر گوشش و بگم نامرد چرا هولدن رو آخر داستان دوباره به زندگیش برگدوندی؟!
    جواب علی هم برای من "دختری که می شناختم" است

    پاسخحذف
  6. بابا شماها تا چه موقع‌هایی‌ بیدارید!!!!

    پاسخحذف
  7. من همه ی داستان کوتاه های سلینجر رو دوست داشتم. تقریبا همه شون رو عاشق بودم. ولی از همه بیشتر با "تقدیم به ازمه، با عشق و نفرت" خوشم میومد.
    ---
    نباید می مردی لعنتی. :(

    پاسخحذف
  8. از کجا بفهمند نقاش خیابان چهل و هشتم به چی زل زده؟

    پاسخحذف
  9. دستتان درد نکند
    بد جور نوشته تان تسکین کوچکی شد برای غم بزرگمان

    پاسخحذف