تازگیها، این تازگیهای سخت، شب که می روم بخوابم، وقتی چشمهایم را می بندم و می خواهم فکر کنم امروز چه کارهایی کردم فقط تصویر کتری می آید و پارچ های آب که دارم می ریزم. دستهایم را می بینم که پیچ گاز را می چرخانند و می چرخانند. بعد بخار بلند می شود. بخار مرا و همه جا را می گیرد.
۱۳۸۸/۱۱/۱۰
مراقبه شبانه
وقتی فکری ذهنم را اذیت می کند یا چیزهایی هست که نمی توانم بفهمم بی آنکه حواسم باشد هی می روم کتری را آب می کنم زیرش را روشن می کنم، گاهی چایی درست می کنم گاهی اصلا یادم می رود که روشن است، کتری برای خودش میجوشد و میجوشد و بخار آشپزخانه را برمی دارد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
خدایا....یه جوری شدم....چه حس خوبیه یه شبیه داشتن !!! کتری بیچاره من که تقریبا نو هم بود توی این مدت داغون شده وچقدر بیهوده چای حروم کرده ام....شاید اگه نزدیک هم بودیم یادمون می موند که اصلا چائی دم کردیم...که اصلا چائی میخوایم...
پاسخحذفهمه ی این خانواده معتادند! یک روز چایی نخورند می میرند باید بستشان به تخت!
پاسخحذفبعضی پست هایتان طوریند که ما کوچکترها نمیتونیم نظری بدیم! حتی نمیتونیم بگیم قشنگ بود!! از حد درک ما بالاترند...!
پاسخحذفاینقدر غمگین نباش. اوضاع این روزها لازمهٔ بلوغ جامعه است. یه کسی میگفت "انتظار داریم چون مسلمونیم سر خیابون تاکسی زود گیرمون بیاد!"
پاسخحذفاین که بهتر از فکر کردن به قسط و وام و اجاره خونه و هزارتا ی دیگه س.
پاسخحذفبارها اینکار را کرده ام . عین یک مراسم سنتی سرحپوستی آب جوش آورده ام . چای دم کرده ام و بدون نوشیدن حتی قطره ای رفته ام خوابیده ام .
پاسخحذف