جای مامورین امنیتی بودم، زن میان سالی با کیف بزرگ را برای پاره ای تحقیقات دستگیر نمیکردم. به دردسرش نمیارزد. باور کنید نمیارزد.
کیف های زنان میان سال، اصولا مشکل فهمیدن دارد. اشیای داخل این کیفها واژگان زبانی ناشناخته اند که به ریشه های تاریخی متعدد متصل میشوند و راز گشایی آنها میتواند هرمامور امنیتی خبره ای را دچار مشکلات عجیب کند.مثلا همین خود من! یک قطره خیلی کوچک ژاپنی تقویت گیاه ( برای گلدانهای خانه، محل کار و گیاهان نیازمند)،همیشه ته کیفم است که میتواند مامور بدبخت را کاملا سرگردان کند و مجبورش کند برای اینکه مطمئن شود این مایعی برای ریختن در چای مردم و مسموم کردن نیست از سه چهار آزمایشگاه حرفه ای پلیس کمک بگیرد.
ماموری که قرار باشد این توبره های مرموز را تفتیش کند، اولین مشکلش، پیدا کردن همه فضاها خواهد بود. جیب و زیپها، در این خورجینها از طبقات فایلهای بایگانی مدارک دراداره آگاهی بیشتر است و اگر بتواند همه آنها را بیابد، مستحق یک سردوشی جدید یا مدال از رئیسش خواهد بود. وقتی هم بخواهد نفس راحتی بکشد که همه جاهای ممکن را پیدا کرده ، تازه با کیف پول و کیفکی با لایه های بسیارمواجه میشود که در یکی از جیب هاست. این کیفک ها که اضافه شده اند تا جور کم بودن فضای طبقه بندی در کیف را بکشند، بطور معمول از کازیه روی میز رئیس اداره امنیت ملی شلوغترند و مخصوص پرونده های سرگردان و انواع فاکتورهای جدیدی هستند که از سوپر تا مانتوفروشی، جدیدا اخذ شده اند. مشکل دوم مامور، شکلات ها ی سرگردان در همه جیبها خواهد بود که برای کودکان گریان احتمالی در خیابان و مجامع عمومیدیگر،جاسازی شده اند و البته کارت ویزیت های دکترها، مشاورها و آرایشگاه های مختلف برای توصیه به زنانی که سر درد دلشان برای آدم، در تاکسی، یا مهمانی باز میشود.
اما مرحله مهمتر امنیتی، فهرست های خرید هستند. این فهرست ها که در بعضی موارد لازم بصورت مخفف نوشته میشوند، جدا مشکوک میزنند و مشکل این است که هرچقدر متهمه را بزنید فقط سرخ میشود و راز این مخفف ها را نخواهد گفت و مامور امنیتی که با مرکز تماس بگیرد، مسئول دایره رمز گشائی هم به او میگوید که کمکی نمیتواند بکند. در درجه دوم اهمیت، بعد از فهرست های خرید، یادداشت یادآوری است که زن، گوشه یکی از فاکتورها یا کارت ویزیت ها درباره کارهایی که امروز باید بکند گذاشته. ممکن است نوشته باشد:« زنگ لول برای مامان عصر» که از نظر خودش یعنی یادم باشد به آقای لولچیان راننده مدرسه پسرم زنگ بزنم که امروز عصر او را به جای خانه خودمان ببرد خانه مامان ولی از نظر آن بدبختی که دارد کیف را میگردد ....
در این جا لازم است بگویم که این مردهای لوس اند که خیال میکنند اگر یک ساعت ادا و اطوارآمدند و بعد از کیسه شان یک موش درآوردند، باید اسم خودشان را بگذارند شعبده باز. خود من اگر کنار زن میان سال بچه داری مثل خودم نشسته باشم، اصلا حیرت زده نمیشوم اگر برای سرگرم کردن بچه ای که آن نزدیکی دارد گریه میکند، ناگهان از توبره بزرگش خرگوش یا کبوتر زنده بیرون بیاورد، کیف های زنانه، ظرفیت شعبده هایی بیش از این را دارند و ما کاملا بی ادعا این کار را انجام میدهیم.
اصولا ما زنها نیمیاز وقتمان را به حدس زدن احتمالات ممکن میگذرانیم (اگر هوا آفتابی باشد، اگر بچه تشنه شد، اگر باران بیاید، اگر گریه ام بگیرد) و در نیمه دیگر وقت، داریم اشیای احتیاطی برای آن احتمالات را در کیفمان میگذاریم.
این بود اعترافات من. لازم است زیر این برگه ها را امضا کنم؟ اگر لطف کنید یک رسید برای این اعترافات بدهید که بگذارم توی کیفم ممنون میشوم. لازم است آدم احتیاطا رسید همه چیز را در کیفش داشته باشد.
سلام
پاسخحذفخیلی جالب و نکته دار بود! ولی برای دادن نظر درست و حسابی، ظاهرا لازم است دوباره متن را بخوانم...
راستی شما که جوانید؛ نه میانسال!
عالــــی؛
پاسخحذفیه خورده به خودم شک کردم، آخه نصف اینا یی که گفتین در مورد منم صادقه:))
آی خندیدم ..آی خندیدم که نگو!!!! وقتی دانشگاه قبول شدم یه کیف گنده دوختم..یه طرح آلمانی داشتم...میشه گفت یه ست کمکهای اولیه همه اون سالها توش بود...تا عاشق یه کیف کوچیک شدم(7سال طول کشید!!)جدا من در تمام اون سالها منتظر چه اتفاق مهیبی بودم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
پاسخحذفنوشتن بعضي مطلب ها فقط و فقط راستِ كارِ خودِ خودِ شهرنشين است. خيلي وقت هم هست كه كار از تعارف گذشته. انصافاهيچ كس مثل او نمي تواند يك چنين مطلبي را با اين جزئيات بي نظير بنويسد.
پاسخحذفاصلا اگر دست من بود مي آمدم و به بعضي از پست هاي اين جا برچسب مي زدم "غذاي روز سرآشپز"!
اين بار هم ناز شَستت سرآشپز عزيز!
(ديگر چقدر بيايم اينجا و هي بنويسم اين مطلب خيلي خوب بود يا جالب بود يا حسابي چسبيد. شهرنشين كه به ما رحم نمي كند تا دست از خوب نوشتن بردارد. گفتم يكهو يك كاسه اش كنم و همه را يكجا اعتراف كنم!
اين هم اعتراف من. لازم باشد امضا هم مي كنم!)
گفته اند احتیاط شرط عقل است. البته که یک مامور امنیتی، از این قاعده مستثناء نیست!
پاسخحذفچه قدر با "م.ت" موافقم، خصوصا با جمله اولش...
پاسخحذفاصلا اگر همین متفاوت بودنتان نبود که نمیتوانستم بفهمم اینجا مال شماست!
قلم خوب داشتن هم نعمتی ست، ما که قدرش را میدانیم؛ جسارتا خودتان هم لطفا قدر بدانید...
سلام
پاسخحذفاما نکته جالب اینکه همه این خانومها باید چند ساعتی رو صرف کنن تا بتونن فقط کلیدشونو از داخل کیفشون پیدا کنن
:))
آقای شیرعلی نیا
پاسخحذفحرفی که من به عنوان درددل بهتان زدم چقدر دچار سوءبرداشت شد. لطفا همراه بمانید
اضافه شود چیزهایی که نیست آن اندرون و او نمیداند که نیست و چه بسیار کیفدار شاید بداند دلیل البته به قوت ذهنش مشروط!
پاسخحذفشاید ان کیف ،الاغ مهرورز زندگیست بی اسب بخار و ادعا .بساکه باشد تعادلی در جهت، آنگاه که پیاده کیف می برد پیاده.و چه شاید پاسخگوی تدبیر روزانه بانوان!
هموکه گاهی سهمی از شخصیت است و نموداری از طی مسیر و کافیست خواسته شود خیس نشود چه بانو روزی که باران حریص تن هاست.خدا بدوراند تجربه خلا درون کیف از نامهربانان!اگر خدا بخواهد این و بیشتر محتویات کیف هوشمندی چون شمامیتواند ترفیع درجه بسازد از هر نوع برای مامور هوشیار.
این سطور پرواز مگسی بود در کیف ،بی نشست!
شاد شاد شاد باشیددد