همین الآن که ما اینجا نشسته ایم زنی آخرین منجوق لحاف جهیزیه دخترش را که فردا شب عروس روستایی دیگر می شود را می دوزد و تشک های رنگ رنگی را در ایوان چوبی روی هم دسته می کند.
همین الآن که ما اینجا نشسته ایم نوک عصای پیرزنی با زحمت زیاد می خورد به سرشاخه درخت قدیمی حیاطش و خرمالوی رسیده ای می افتد در دستهای چروکیده ای که فکر می کردند دیگر به هیچ دردی نمی خورند .
فکرش را بکن درست همین الآن که ما اینجا نشسته ایم پاهایی می دوند، برهنه می دوند، کف پاها زمین را لمس می کند. پارچه ای سفید دور ساقها می پیچد، می روند و برمی گردند. می رسند به کوه صفا، برمی گردند به مروه. خسته می شوند، عرق می کنند . پارچه ای سفید دور ساقها می پیچد. باز پاهای برهنه می دوند. به دنبال گمشده ای، به دنبال گمشده ای...
فکرش را بکن، درست همین الآن که ما اینجا نشسته ایم.
سعي نزديك ترين حالت به من است...
پاسخحذفحديث قدسي
هستند آدم هايي كه وقتي صبح از رخت خواب بلند مي شوند شروع به سعي مي كنند هر روز تا صفا مي روند و دوباره شب به مروه بر مي گردند و مي خوابند . آن ها آبروي ما زمينيانند در آسمان . نزديكترين خلق به خدا . خداوند نگه دارشان باد
پیدا می کنند اما ؟؟!!!
پاسخحذفخوب تر که فکر می کنم همین دنبال گشتن چه زیباست حتی اگر بی ثمر باشد ...
سلام
پاسخحذفچه بوی آشنایی می دهد!عجب چشمم روشن شد به این روشنایی !
یقین داشتم که نویسنده محبوب من از آن زنهایی نیست که برود بنشیند یک گوشه تا این منحصرکنندگان دلشان غنج برود که یکی دیگر را ...بله ... به خدمتش رسیدیم.
چه ذوقی کنم ازین پس با این روشنایی ها!
چه جالب...من این روزها اگه به حج فکر کرده باشم .فقط مربوط بوده به برگشتن حاجی ها و اینکه آیا تلفات اچ1-ان1 چقدر خواهد بود؟؟ جدا چقدر دور شدم از "خانه دوست کجاست؟
پاسخحذف"من را چه شدست؟؟
پیرزن و «ب» خیلی خوب بود، خیلی مصور!
پاسخحذف