۱۳۸۹/۹/۷

بی گهرهای فراوان

پائیز بی‌باران، بی‌ترانه،

۱۳۸۹/۹/۳

جَشن ِداشتن ِ توست. مبارکمان باد

۱۳۸۹/۹/۱

زنده باد لکه ها

همه ما چیزهایی داریم که گذاشته‌بودیم برای یک لحظه‌خاص . برای یک لحظه تکمیل و ایده‌آل. بعد روزی که می‌رویم کمدها را مرتب کنیم یا انباری را خانه‌تکانی کنیم می‌فهمیم که لحظه‌های خاص نیامده‌اند. لباسهای نو، شمع‌ها،تزئینات وخودکارها همین‌طور سالها بی‌استفاده مانده اند.یادمان می‌آید که جهان برای ساختن یک لحظه ایده‌آل به وجود نیامده.از حرصمان از آن روز به بعد، حتی منتظر اولین مهمانی نمی‌شویم، لباس قشنگی را که برایمان آورده‌اند، همان دم می پوشیم و می‌گذاریم لک شود. لکه اصلا خوشحالمان می‌کند. لکه تماس واقعیت است با ایده‌آل‌ها و افسانه‌هایی که هیچ وقت نزدیک نشدند. انتقام ماست از افسانه های سیندرلایی. انتقام ماست ازلحظه های براقی که نیامدند.قرار بود دست کم تا ساعت 12 مهمانی درخشان و بی نقصی باشد ولی نشد. یک آن براق بی نقص هم نیامد.پس بگذار کثیف شوند این لباسها و شمع ها بسوزند. هیچ چیز حیف نیست..  

۱۳۸۹/۸/۲۵

ُ حرکاتُ لفظِ لسانی

حیف بود لبهایی که این حرف ها* را زدند از عطش بچسبند به هم . حیف بود زبانی که این کلمات را گفت این همه خشک شود که وقتی می گوید اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید صدایش به همان نزدیکی هم نرسد. حیف بود


* آنهایی که به جادوی کلمات عرفه اسیرند می دانند

۱۳۸۹/۸/۱۲

انگیزه سیلی

خیلی انگیزه دارم یک سیلی بزنم تو صورت آن آدمی که اولین بار به ذهنش رسید سروها، شمشادها و نارونهارا جوری هرس کند که شکل حیوون و آدم و کلمه بشوند.شمشاد وحشی و رها را می‌کنند شکل آهو.بعد آدم هم با آهو مشکل پیدا می‌کند هم با شمشاد. موجود به دست آمده هیچ نشانی از طبیعت ندارد. فقط نشان از یک آدم پولدار بی سلیقه دارد که می‌خواهد بگوید ما اینیم. پول می دهیم که گیاهان جلوی در خانه مان را هم مدیریت کنند. شکلشان آراسته باشد. حالا شهرداری هم شده از همان آدم پولدارها.آخرین نشانه های رهایی و زندگی وحشی از شهرپاک می‌شود. ما اینیم.